سلام مائده جان دوست داشتني
چقدر از مطالبت خوشم اومد. همشون مث خودت تازه و خاص
باميد ديدار
منم دلم ميخواد به اصفهان برگردي...اصلا همتون برگرديد....اونوقت يه دل سير با هم بازي کنيم....تولدبازي...آشپزي بازي!.....فيلم بازي....شب زنده دار بازي.....
يادش بخير
فعلا که فقط يه بازي ميکنم....خاطره بازي! اونم تنهايي.....
يادت بخير
خستم،چون همبازي نبوده هيچ وقت و شايد بهترين همبازيم خدا ببوده،من بازي راه مينداختن براي سرگرمي و او امتحان ميکرد براي دلگرميه خودش،توي بازي قول ميدادم ديگه باهاش بازي نکنم ولي باز حوصله ام سر ميرود و بازي پشت بازي...
من و هم محلي هام ميگيم
تفنگ بازي ، خاکبازي
گردوبازي و 7سنگ
تو باغ مردم رفتن و فرار بعدش.
الهييي... گفتي خاله بازي...
خيلي وقت بود اصلا به اون روزا حتي فکرم نکرده بودم
يادش بخير...