نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
+ !!!!!منم 
اون موقع ک دانش آموز بودم يکي از اقوام براي اينکه دختر خودشو بيشر ب رخ بکشه بدجور خردم کرد...
هرچند همون موقع هم ميدونستم چون حرفي ک زد هيچ منطقي پشتش نبوده پس بيشتر از ي حرف پوچ و تو خالي ارزشي نداره
ولي چون خيلي غرورمو برد زير سوال از همون روز تصميم گرفتم تو آينده فرد مهمي بشم...
ي تيکه از حرفش اين بود... "... ته تهش خيلي بشه ي معلم در پيتي!!!"
با اينکه اون موقع ها خيلي معلمي رو دوست داشتم واسه اينکه خلاف حرفش ثابت بشه تمام تلاشمو کردم تا استاد بشم....
خيلي وقتا چون رشتم شهرسازيه دلم ميخواد دفتر مهندسي بزنم ولي نميدونم اون کينه رو چ جوري از دلم بيرون کنم...
هميشه حس ميکردم تا استاد نشم تلخي اون روز از ذهنم پاک نميشه...
ولي با خوندن اين متنت... شايد فقط همون مهندسي بشم ک خودم دلم ميخواد...
(توجه کردي ... پستت داره آيندمو تغيير ميده؟؟؟)
پاسخ

آقا منم چنتا كينه دارم تو دلم، نمي تونم بيرونشون كنم:-( ياااا خدااا :-) تو وبلاگ نداري؟ به نظرم برو دنبال اون چيزي كه خودتو بيشتر بشناسي... يه حديث بود فك كنم كه هركس خودشو بشناسه، خدا رو شناخته... من چند وقتي هست كه اينجوري فك مي كنم... به رشته و درس و اين چيزا برا شغل و درآمد فكر نمي كنم... شايد خيليا بگن گرسنگي نكشيدي كه اينجوري فك مي كني... ولي به نظرم اين شناختي كه دنبالشم هروقت كه لازم باشه از گرسنگي هم نجاتم مي ده-)