يه سالهايي بود که من اصلا سر از سهراب در نمي آوردم، شعراش عصبيم مي کرد! نمي تونستم پشت حوصله ي نور دراز بکشم يا نور ببافم!... اما بعد ترا شايد وقتي يه کم روحم دستکاري شد، و آسيب پذير شدم، تونستم بعضي از سطرهاشو تو بعضي از شعراش حس کنم و دوست بدارم...نمي دونم روح آهنين اون موقع ام خوب بود يا احساس ِعشق بفهم ِضعف پذير ِالانم! هر کدومش يه خوبي داره و يه بدي!